روزي روزگاري
بيرون از اتاق خواب ملكه اليزابت جمعي از مردم زانو زده بودن و براي بهبود حالش دعا مي خواندند. در آن لحظه بسياري ازدكترها بر سر بالين وي براي نجات وي تلاش مي كردن زماني كه فرشته مرگ به اونزديكتر ونزديكتر شد واو احساس كرد ديگر نمي تواند از مرگ اجتناب كند مشت خود را باناتواني تكان داد وگفت: ((تمام ثروت و دارايي من فداي يك لحظه زندگي!)) . . . كاردينال والسي نيز همانند بسياري از مردم درطول حياط خود خواهان شهرت وبزرگي بود اماگرفتارمشكلات سياسي زمان خود شد وزندگي خويش را در راه آن ازدست داد هنگامي كه وي باجلاد روبرو شد گفت: ((اگر نصف خدمتي راكه با شدت وعلاقه براي شاه انجام دادم براي خداانجام مي دادم الان او مرتنها نمي گذاشت.)) . . . ويليام پورتر بانام مستعار((ا هنري))نويسنده اي كه ميليونها نفر اورا بخاطر داستانهاي كوتاه وجذابش ميشناسند مدت مديدي دربستربيماري افتاده بود. زمانيكه او فهميد كه مدت كوتاهي به پايان عمرش باقي مانده است دست نزديكترين دوست خودرا كه نزديك بستراو نشسته بود گرفت. براي مدت طولاني هيچ صدايي به جز صداي تنفس او به گوش نمي رسيد تااينكه بلاخره نويسنده شهير به دوست خود گفت: ((چارلي ازرفتن به خانه درتاريكي وحشت دارم)) براي ديدن ادامه مطلب روي ادامه مطلب كليك كنيد نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||
![]() |